گفت: یک روز یک نفر اما...

گفت : در می زنند مهمان است

گفت: آیا صدای سلمان است؟

این صدا، نه صدای طوفان است

 مزن این خانهء مسلمان است

مادرم رفت پشت در، اما

 

گفت:آرام ما خدا داریم

ما کجا کار با شما داریم

 و اگر روضه ای به پا داریم

پدرم رفته ما عزاداریم

پشت در سوخت بال و پر، اما

 

آسمان را به ریسمان بردند

آسمان را کشان کشان بردند

پیش چشمان دیگران بردند

مادرم داد زد بمان! بردند

بازوی مادرم سپر،اما

 

بین آن کوچه چند بار افتاد

اشک از چشم روزگار افتاد

پدرم در دلش شرار افتاد

تا نگاهش به ذوالفقار افتاد-

گفت: یک روز یک نفر اما...

*سيدحميدرضابرقعي

تاخیرنامه...

سلام.با عرض پوزش فراوان بابت این همه تاخیر...
سال 1391یکی از بهترین سال های زندگی من و مهربان همسر بود.چون خداوند نعمت را بر ما تمام نمود و حلما را به ما عطا فرمود.
روزهای زیبای تنها بودن من وحلما دارد به پایان میرسد.بعد از تعطیلات وبه جبر روزگار، به اداره برخواهم گشت.روزهای سختی در پیش است...
امیدوارم سال 92 سالی سرشار ازعزت برای همه ایرانیان باشد.عمیقا آرزومندم روزهای نفرت انگیز خرداد88 در خرداد 92 تکرار نشود و ارامش قرین زندگی همه ما باشد.
نوشتن برایم سخت است.چون ماه هاست که در عوالم دیگری زیسته ام...به زودی به این دنیای رنگ رنگ برخواهم گشت.
یاحق.