من یک سوال دارم: 
/ چرا کسانی که از انقلاب هیچ حفاظتی نمیکنند/ این همه محافظ دارند؟! / و مادر سمیه/ که این همه 
برای انقلاب / خون جگر خورده/ هیچ محافظی نباید داشته باشد؟!
آن روزها/ در «بیمارستان نجمیه» وقتی «ماما»/ خبر آورد که «سمیه»/ صحیح و سالم به دنیا آمده است/ 
مادر نخندید/ اشکش از شوق به دنیا آمدن سمیه نبود/ واقعا داشت گریه میکرد / ضجه میزد / آخر 
دقایقی پیش/ از رادیو/ با همین گوشهای خودش/ که آن زمان «سمعک» نداشت/ خبر شهادت 
همسرش را شنید / پس این روزها / تنها سالگرد عملیات کربلای پنج/ در زمستان 65 نیست/ سالروز 
تولد سمیه خانم هم هست/ و سمیه در همان روزی به دنیا آمد/ که پدرش «محمد» / در «سهراهی 
شهادت»/ به شهادت رسید/ جشن تولد سمیه/ سالهاست که در کنار مزار پدر/ برگزار میشود/ به 
صرف خرما، شمع، اشک، چفیه، پلاک و یک مشت خاک از یک سرزمین پاک/ مادرش میگوید/ خوردن 
کیک، سر خاک پدر شگون ندارد/ سمیه، دیروز/ وارد بيستوچهارمین سال زندگیاش شد و / پدرشتنها 
23 سال از خدا عمر گرفت/ و با این «غبار»/ گرد یتیمی از صورت سمیه/ پاک نخواهد شد/ و دیروز جشن 
تولد سمیه بود/ مادرش/ کارت دعوت فرستاد به همه مسوولان/ که در ترافیک «بزرگراه شهید اشرافیت ا
نگلیسی» گیر کرد و به دستشان نرسید/ باز هم جشن تولد سمیه/ در «قطعه 26» / غریبانه بود/ و باز 
هم «مترو»/ به «بهشت زهرا(س)» نرسید/ و در ایستگاه «جوانمرد قصاب»/ خراب شد/ و یاران را/ چه 
غریبانه/ قال گذاشت/ گلزار شهدا/ BRT ندارد/ و تاکسیها فقط «دربست» سوار میکنند/ بیمعرفت/ 7 
هزار تومان از سمیه و مادرش کرایه گرفت/ و تازه/ از «حرم امام (ره)» هم جلوتر نرفت/ گفت: اگر داخل 
بهشتزهرا (س) بروم/ هزار تومان بیشتر می شود/ اما محمدآقا/ با 70 تومان رفت شلمچه / و گلوله 
خورد به قلبش/ و به عکس امام / که روی سینه داشت/ اما عکس امام پاره نشد / فقط یک مقدار از خون 
محمد / روی عکس امام لخته شد/ و چقدر آرزو داشت این شهید/ که نخستین فرزندش را ببیند/ نام 
سمیه را/ خودش انتخاب کرده بود/ خانواده شهید کریمی/ خاندان «هزار شهید»اند/ خب یک عده چطور 
هزار فامیلاند/ ما یک عده هم داریم هزار شهید/ به همین راحتی/ سمیه با پسر همرزم پدرش ازدواج 
کرده / و محسن/ پدرش در مرصاد/ عمویش در بدر/ آن یکی عمویش در والفجر مقدماتی/ و داییاش در 
کربلای چهار به شهادت رسیدند/ سمیه، ماه عسل به شلمچه رفت/ و دید در قتلگاه پدرش/ پارک درست 
کردهاند/ و روی پلاکارد/ به جای آنکه بنویسند/ اینجا قدمگاه شهیدان است/ با وضو وارد شوید/ 
نوشتهاند؛/ از نشستن روی چمن خودداری فرمایید/ آب، آشامیدنی نیست/ گلها را پرپر نکنید./ کاش 
پرپر نکردن لالهها / یکی از بندهای بیانیه حقوق بشر بود/ و کسی روی درختی که محمدآقا کاشت/ و با 
خونش/ آن را آبیاری کرد/ برای برنده جایزه نوبل یادگاری نمینوشت/ خدا رحمت کند شهید «سعید 
شاهدی» را/ به شلمچه میگفت، «شلم»/ و تکیه کلامش این بود: «برادر، شلم کجا بودی؟!»/ «علی 
مطهری»/ شلم نبود/ استاد شهید میگفت: / جهاد در راه خدا/ لیاقت میخواهد/ بعضیها ماندند در 
تهران/ تا ذخیرهای باشند برای فردای انقلاب/ تا در روز مبادا/ به بازی بیایند و/ سردار جبهه فرهنگی 
باشند! / چه بسیار که قرار بود بهعنوان «ذخیره طلایی»/ به بازی بیایند/ اما بازی خوردند/ و به جای گل 
زدن به بیبیسی/ نقش «غضنفر» را بازی کردند/ و در شرایطی که دروازهبان ما/ یکی از دستهایش را/ 
در مرحله اول عملیات بیتالمقدس/ از دست داده بود/ توپ را درون دروازه خودی کردند/ تا بیطرفیشان 
را/ به «فیفا» ثابت کنند/ این روزها/ بازیکن بیغیرت/ فقط در «استقلال» و «پیروزی» نیست/ در «تیم 
انقلاب» هم / هستند بازیکنانی که کمکاری میکنند/ و اخبار تیم را/ میگذارند کف دست «جورزاليم 
پست»/ این روزها عدهای برای انقلاب/ دنبال «مربیخارجی» میگردند/ با «جورج سوروس» / در همین 
رابطه مذاکره کردهاند/ ولی سر رقم قرارداد/ به توافق نرسیدند/ مربی خارجی/ حتی اگر «کاپلو» هم باشد 
به درد ما نمیخورد/ مربیان خارجی چه بر سر «پرسپولیس» آوردند؟!/ اسکندر با «تختجمشید» چه 
کرد؟/ و رسانههای خارجی/ چه بر سر شیخ بیچراغ آوردند؟/ من یک سوال دارم؛/ این منافقین/ این 
آشوبگران خداجو/ عاشورای سال گذشته هم/ در همین تهران بودند،/ امسال/ زیر عبای چه کسی/ 
زبانشان دراز شد؟/ و از ورای کدام نامه سرگشاده / پایشان به خیابان انقلاب باز شد؟/ و این غائله آغاز 
شد؟/ چرا هیچکس در مناظره، این پرسشها را مطرح نمیکند؟!/ آقای ضرغامی! اگر مردی/ مرا به رسانه 
ملی دعوت کن/ زبان من «سرخ» است/ و سر سبز اموی را بر باد میدهد/ زبان من سرخ است و / وقتی 
دوربین را میبیند، دچار «لکنت» نمیشود/ «تخم کفتر» باید داد به این نازکشیعهها/ که جلوی دوربین 
سونی/ به پتپت افتادهاند/ آن حرفهایی که «احمدینژاد» در مناظره زد/ همان حرفهایی است که پدرم 
در وصیتنامهاش نوشته بود/ پدرم با زر و زور و تزویر / با این مثلث سهضلعی/ که شبیه جام زهر است/ 
مخالف بود/ و آن زمان هم/ عجبا که رقابت، 3 به 1 بود! / نه، پدرم جناحی نبود،/ نه چپ بود و نه راست/ 
و نه حتی در جناح ذوالجناح/ پدرم/ نسلش به «آدم» میرسد و / در «جناح روحالله» بود/ و وقتی به جبهه 
رفت/ هیچکس به او/ 220 میلیون/ وام بلاعوض نداد/ تا تانک بخرد/ و از خودش دفاع کند/ پدرم/ نامههای 
امام را میبوسید/ و تاب نالههای او را نداشت/ و با دوستانش به خاطر ولایتمداریشان/ قطع ارتباط 
نکرد! / من فقط/ یک پنجتومانی زرد/ گذاشتم کف دست آن مرد/ که در قطار تهران - اندیمشک/ برای 
خودش شکلات بخرد/ و وقتی برگشت/ با پیکر غرق به خون/ این پنجتومانی زرد/ هنوز در دستان پدرم 
برق میزد/ امانتداری یعنی این/ شما خیانت کردید در امانت انقلاب/ و در مناظره/ کم آوردید/ من هم 
میگویم در انتخابات تقلب شده/ ولی نه در این انتخابات/ در دوم خرداد/ تقلب رخ داد/ «خاتمی» دروغ 
گفت و «ناطق» راستش را نگفت/ درود بر سه «سید حسینی» / آری اما «سید»! چرا پای مذاکره با 
مربی خارجی نشستی؟!/ جامعه مدنی/ ریشه در خانه پیغمبر داشت/ یا ویلای جورج سوروس؟!/ و 
ناطق هم/ راستش «مالک اشتر» نبود/ 7 ماه فتنه/ اما صدایی از ناطق درنیامد/ «قالیباف» اما چرا/ یک 
بار به حرف آمد/ فقط یک بار/ و ما را شرمنده کرد/ که در تونل توحید بالاخره «هل من ناصر» را شنید/ BRT
/ این روزها / دیر/ و کلی با تاخیر/ به میدان انقلاب میرسد/ امام کی گفت / پشتیبان «ولایت مترو» 
باشید تا تونل توحید ریزش نکند؟!/ آقای قالیباف! نگذارید تونل توحید را / نااهلان و نامحرمان افتتاح کنند/ 
این تونل/ از زیر خانه پدر سمیه/ عبور میکند که در کربلای پنج/ لحظاتی قبل از شهادت/ خنده زد/ تا 
نکند روحیه بچهها ضعیف شود/ من میخواهم حساب انقلاب را/ با شهردار تهران صاف کنم/ آن یک 
دفاعی که/ در این 7 ماه از انقلاب کردید/ شهدا را شرمنده کرد/ جناب شهردار/ بگو چقدر می شود/ از 
یکی قرض میگیرم/ با شما حساب میکنم/ مهر انقلاب حلال، جانش آزاد/ جناب ضرغامی! / من «آقای 
دوربینی» نیستم/ علاقهای هم به تظاهر ندارم/ از این برنامههای آبکی شما هم/ حالم به هم میخورد/ 
ولی اگر مردی سر دوربین صدا و سیما را / بچرخان طرف حنجره من/ چرا من باید با چاه درددل کنم؟!/ من 
علی(ع) نیستم/ بعد از جنگ/ 25 سال/ سکوت کردم/ و این روزها/ صبرم دارد تمام می شود/ این 
مناظرهها روی مخ من است/ و برنامهاش «رو به گذشته» / اتفاقا/ سخن من هم درباره گذشته است/ 
من یک سوال دارم: / شهدا که خاکمان را حفظ کردند، پس دشمنان پدر من/ در «سهراه جمهوری» چکار 
میکنند؟!/ شهدا که خاکمان را حفظ کردند،/ اینجا چه خبر است؟!/ شهر من/ کی دست دشمن افتاد؟!/ 
بعد از شهدا/ چه کسی قرار بود دیدهبانی کند؟/ چه کسی صندلی را چسبید و / پست را خالی کرد؟/ 
همسر سمیه/ که خود فرزند شهید است/ و پدرش سعید/ در «اسکله الامیه»/ قهرمان بود،/ نه در 
«اردوگاه الرمادی»/ که در همین آبادی/ اسیر شد/ و مردان خداجوی موسوی/ به اسیر مدارا نکردند/ چون 
مقتدایشان علی(ع) نبود/ بلوتوثش هست/ اگر موبایلهایتان/ ویروس نگرفته باشد/ برایتان میفرستم/ 
دوست بسیجی من «محسن»/ اسلحه دستش نبود/ ولی چون ریش داشت/ هیچ جای سالمی در 
بدنش/ نگه نداشتند/ ریش او/ ریشه در مرصاد داشت/ و «تفحص» هنوز نتوانسته پیکر پدرش/ «شهید 
محمدی» را پیدا کند/ من تصاویر شهدا را زیاد دیدهام/ بعثیها/ از بعضی مردان خداجوی موسوی/ 
مهربانتر بودند/ و در مجلس/ هیچ کمیتهای نیست/ تا تحقیق کند/ که بسیج/ در این 7 ماه/ چقدر شهید 
داد؟!/ مقصر حادثه کهریزک شناخته شد/ مبارک است/ ولی هنوز منافق بودن سران فتنه/ برای عدهای/ 
مشخص نشده است/ و اصلا انشاءالله که گربه است!! / / توطئه هم توهم است/ الکی هم به بزرگان 
انقلاب/ تهمت نزنید/ آشتی آشتی/ با هم بریم تو کشتی/ نه، قایق من عاشورا بود که در دجله گم شد/ 
من سوار کشتی تایتانیک نمیشوم/ «دی کاپریو» مظلوم نیست/ مظلوم من هستم / که اسلحه پدرم 
را / دست منافقین میبینم / مظلوم بچههای بسیجاند / که خسته / با دستان بسته / پیشانی 
پینهبسته / دل شکسته / و هزار و یک غم و غصه / به شهادت میرسند / و کسی اخبارشان را مخابره 
نمیکند / من خبرنگار آزادهای هستم/ که میخواهم برای شما/ خبری مخابره کنم/ یکی از شهدای 
بسیج/ در همین حوادث اخیر/ که هنوز عدهای/ در فهم آن گیج میزنند/ فرزند جانباز سهراهی شهادت 
بود/ که پدرش از دست بعثیها/ جان سالم به در برد/ ولی خودش اینجا/ در سهراه جمهوری/ توسط 
مردان خداجوی موسوی/ به شهادت رسید/ به راستی ما چند کشته باید بدهیم/ که بیحساب شویم! / 
از سر چند زن چادر باید بکشند؟/ بر سینه چند بسیجی/ باید چاقوی کینه فرو کنند؟/ چند نفر از ما باید 
بمیریم؟/ چند عاشورا باید هلهله کنند؟/ چند صفحه از قرآن/ باید پاره شود؟/ کهریزک/ الان پیراهن عثمان 
است/ آسایشگاه سالمندان نیست/ در مجلس/ برخی نمایندگان / پیراهن خونی چمران را نمیبینند/ 
فقط پیراهن عثمان را میبینند و/ تنها اخبار «پارلمان نیوز» را میخوانند/ آقای لاریجانی! / ندیدی که 
لباس بسیجی را/ از تنش درآوردند و /با دشنه/ به جانش افتادند؟/ باز هم بگویید انشاءالله که گربه 
است!!/ این بود عمل به مّر قانون؟/مقصر حادثه کهریزک باید مجازات شود و/ درباره سران فتنه/ اما نگاه 
کنید، یعنی خب، اینکه درست ولی، باشد، راستش، بالاخره/ یعنی که هنوز باید مناظره کرد/ بگو شیخ 
بیاید «رو به فردا»/ با «آرای باطله» مناظره کند/ سادهای تو چقدر شیخ/ جواد هم / به جای «اطاعت» از 
تو/ به موسوی رأی داد!! / آقای مطهری/ مقصر احمدینژاد نبود که در مناظره/ آن حرفها را زد/ مقصر/ 
امام بود / که انقلاب کرد/ مقصر/ امام بود که قائممقامش را/ با ادبیاتی بدتر از احمدینژاد/ خلع کرد/ 
مقصر/ امام بود/ که ولایت فقیه را/ ولایت انبیا میدانست/ اصلا مقصر / ابوتراب بود/ که به جای میانهروی/ 
طلحه و زبیر را/ از خود طرد کرد/ و در مناظره با «عقیل»/ آهن گداخته به دستش نهاد/ و در مناظره بعدی / 
شمع بیتالمال را خاموش کرد/ و الان میکروفونهای صدا و سیما/ نسبت به فریاد من/ آلرژی پیدا کردهاند/ 
و / تصویر کربلای پنج را نشان میدهند/ البته ساعت 3 نصفه شب/ که همه خوابند/ تا گلوی بریده 
«شهید حاجیباشی»/ احساس کسی را جریحهدار نکند/ آری، سیما نشان نمیدهد که در 30 خرداد/ 
تظاهرات مسالمتآمیز/ چگونه به شهادت پنج بسیجی منجر شد/ و چه فاجعهای رخ داد/ این روزها/ بانک 
مرکزی/ بدهی دولت به شهرداری را میبیند/ و اقساط عقبافتاده وام ازدواج مرا/ اما هیچکس/ بدهی 
حضرات به انقلاب را /به ایشان گوشزد نمیکند/ و همه از انقلاب طلبکار شدهاند/ از زعفرانیه تا فرمانیه و 
از کامرانیه تا خانه شیخ در نیاوران/ چقدر صف طلبکاران انقلاب دراز شده!/ «شیخ دیپلمات» هم هست؟ 
از زعفرانیه تا فرمانیه / چند کیلومتر است / یکی برای من این را حساب کند / این روزها صف طلبکاران 
انقلاب را با کیلومتر هم نمیشود حساب کرد / آن دنیا/ در پل صراط/ شهدای سرپل ذهاب/ جلوی ا
ستوانههای نظام را خواهند گرفت/ حقالناس/ برای آن عوامالناس است/ که از سمیه و مادرش/ کرایه 
دوبل گرفت/ حق الله/ برای نمرود، ابوسفیان و بوش کوچک است/ اکبر گنجی / بدون سوال و جواب/ 
جایش در موتورخانه جهنم است/ و اما حقالانقلاب/ حقالامام/ حقالشهدا/ برای شماست/ که به اسم 
همسایه شدن با امام/ و نزدیکی با پیر جماران/ ویلانشین شدید/ مالک اشتر هم/ اگر ویلای شما را 
داشت/ از بس که قشنگ و دلرباست/ سکوت میکرد/ و حق را به باطل میداد/ و در مناظره/ خوابش 
میبرد/ و در مبارزه/ کم میآورد/ و در سرکار/ خمیازه میکشید و / غش میکرد به طرف قرآنهای روی 
نیزه/ حتی اگر ناطق هم سکوت کرده باشد/ باز قرآن ناطق، علی است/ ولایتی بودن/ به جهت وزش باد/ 
بستگی ندارد/ من به خاطر روحانیت/ به ناطق رای دادم،/ که حالا سکوت کند!/ و مادر یکی از سرداران 
شمال/ زمین کشاورزیاش را فروخت/ تا از مستأجری/ نجات پیدا کند/ ولی اینجا/ عدهای/ گرانفروش 
شدهاند/ و آبرویشان را/ حتی در راه ولایت هم/ خرج نمیکنند/ من هم/ در «ویلای فرمانیه» بودم/ بعد از 9دی/ نطقم باز میشد!/ و همین که غائله خوابید/ بیدار میشدم!/ من بسیجی نیستم / اما میدانم 
که/ سلاح سازمانی بسیج/ بصیرت است/ و اسلحهای جز صبر ندارد/ دست من قلم است/ نه تفنگ/ 
فشنگ من/ همین جملات است/ من با همین سلاح/ شما را با موشکهای قارهپیما/ خلع سلاح 
کردهام/ من با همین قلم/ پایتان را قلم کردهام/ من به فکر آسایشگاه جانبازان ثارالله هستم/ من خودم 
لباس دارم/ برایم پیراهن عثمان ندوزید/ من زودتر از شما/ فهمیدم که خشونت بد است/ من وقتی/ به بد 
بودن خشونت پی بردم، / که دیدم/ لاجوردی را/ ناجوانمردانه کشتند/ و آوینی روی مین رفت / و صیاد به 
زمین افتاد/ من/ زمانی که بدن همت را/ بدون سر دیدم/ از خشونت حالم به هم خورد/ لطفا 
مظلومنمایی نکنید/ شهید را ما میدهیم / پزش را شما میدهید؟/ من تاریخ زیاد خواندهام/ مظلوم/ 
بسیجی اروند بود/ که بعثیهای نامرد/ حلقومش را بریدند/ اما فریادش را نتوانستند./ الان/ با ارزانترین 
قطب نماها/ به راحتی/ جهت حرکت آب در / قطب جنوب را/ تشخیص میدهند/ ولی گرانترینشان هم/ 
نمیتوانند مشخص کنند/ که برخی خواص ما/ کدام سوی این میدان/ رو به قبله شدهاند!!/ مرد/ مولای 
ماست/ که خیمه انقلاب را/ سرپا نگه داشته/ مولای ما/ امام را دوست دارد/ نه بالاشهر را/ حسینیه 
جماران را دوست دارد/ اما به این بهانه/ نیاوران نیامد/ ویلانشین نشد/ بهترین صحابه خمینی/ که هنوز 
هم با ما همسایه است/ «خامنهای» است/ ما یوسف خود نمیفروشیم/ ما فرزندان خوب خمینی 
هستیم/ نه بچههای تخس یعقوب/ اینجا کنعان نیست/ کوفه هم نیست/ تهران است/ و از مدینه، 
بیشتر/ «کوچه بنیهاشم» دارد/ من/ جوانی از جوانان بنیهاشم نیستم/ سر این کوچه ایستادهام/ تا 
مگر «عباس» را ببینم/ من عددی نیستم که شما/ دعوایتان را با من / به حساب انقلاب بنویسید!/ 
جوانمردان! به ازای هر صدناسزا/ که بار من میکنید/ یک تلنگر هم به دشمن بزنید/ بسیجی/ فحشش را 
از دشمن میخورد/ این سهمیه را/ هر روز CNN و BBC / سر ساعت به ما میدهند/ جای فحاشی به 
بسیج/ پشت در مستراح است/ که شهرداری / در هر میدانی / از نوع دیجیتالیاش/ چندتایی گذاشته/ و 
تا سکه را نیاندازی/ کارت را راه نمیاندازد / نه ما قابل این ناسزاها هستیم،/ و نه رسالت شما/ پریدن به 
ماست/ شما حتی اگر / اسمتان ناطق هم نباشد / باز نباید سکوت کنید/ شما/ خواص این انقلابید/ 
ولایتی بودن را/ ما از شما یاد گرفتیم/ اما چندی است / از استاد پیشی گرفتهایم/ ما تند نرفتهایم/ شما/ 
زیادی آرام میآیید/ شما حتی/ از مادر «شهید کارور»/ که 75 سال دارد/ و کمرش قوز کرده/ و آرتروز دارد / 
آهستهتر راه میروید/ با همه این احوال / 9 دی آمد خیابان انقلاب / آقایان!/ مالکاشتریهای خوبی 
باشید/ و فقط به خاطر رسیدن به مصر/ گامهایتان تند نشود!/ و تنها وقتی نامزد ریاست جمهوری 
هستید/ نطقتان باز نشود/ مالک/ ملک و املاک نداشت/ مالکِ اموالش نبود / مالکِ نفسش بود / 
جلودار بود/ کاندیدای شهادت بود/ نه نامزد ریاست/ خط شکن بود/ خط میداد/ خط نمیگرفت /... / 
غصهها دارد/ این دل تنگم/ میخواهم برایتان قصه بگویم/ قصهای از آن روزها/ که وقتی «ماما» / خبر 
آورد/ سمیه، صحیح و سالم به دنیا آمده / نمیدانست دو ساعت قبلش/ پدرش «محمد»/ شهید شده 
بود!/ «ماما» / 24 ساعت/ در بیمارستان بود/ پرستاری میکرد/ آمپول میزد/ و این چیزها را 
نمیدانست/ اما شما که میدانستید!/ شما هر روز / ناشتا/ به جای سیب/ روزنامه میخوانید/ و 
انقلاب را آسیبشناسی میکنید/ و من در صفحه جنگ برای شما نوشتم که / وقتی شهید «محمد 
کریمی» / با صورت/ روی زمین افتاد/ پشت لباسش نوشته بود: «رهسپاریم با ولایت، تا شهادت»/ 
آقایان! باور کنید/ این مترو/ شما را/ در «ایستگاه جوانمرد قصاب»/ خواهد کاشت/ آخر این قافله / 
ناسلامتی عزم کربوبلا داشت!/ مرکبتان را عوض کنید/ با این مدیریت مترو/ نمیتوان کربلا رفت و/ به 
ایستگاه بینالحرمین رسید/ ایمان آدم باید/ ضدگلوله باشد/ یکی از محافظانتان را/ مامور کنید/ که به 
جای جسمتان/ مراقب نفستان باشد/ من با شما دعوا ندارم/ گلایهام از روزگار است/ روزگار آزگاری 
است/ با این حال و روز / گرد یتیمی/ از صورت سمیه/ پاک نخواهد شد/ من این را حتم دارم/ و مطمئن 
هستم / فلان مسؤول/ الان 7 تا محافظ دارد/ اما هیچ خیری به انقلاب نمیرساند/ و اصلا اگر تنها هم 
بیرون بیاید/ هیچکس/ حتی «انجمن پادشاهی» هم/ با وی کاری نخواهند داشت/ شرکت در برنامه «رو 
به فردا»/ برای از ما بهتران است/ که سرشان بوی قرمهسبزی نمیدهد/ آقای ضرغامی! سر دوربین 
تلویزیون را/ بچرخان طرف قلم من/ من یک سوال دارم: / چرا کسانی که از انقلاب هیچ حفاظتی 
نمیکنند/ این همه محافظ دارند؟! / و مادر سمیه/ که این همه برای انقلاب / خون جگر خورده/ هیچ 
محافظی نباید داشته باشد؟! / یک سوال دیگر / آن دنیا جواب محمد آقا را چه میدهید؟ / هیچ میدانید 
صبح عاشورا در خیابان جمالزاده، چادر از سر همسرش کشیدند/ یک سوال دیگر/ بعد از شهدا/ شما 
چندتا محافظ داشتهاید؟! / یک سوال دیگر/ ... یک سوال دیگر.../ نه، کسی نیست با من مناظره کند! 
*** 
متاسفانه / هرچه نوشتم، در این «دل نوشت» واقعیت بود/ من شعر نگفتم/ داستان هم تعریف نکردم/ 
حتی مترو/ دقیقا / در ایستگاه جوانمرد قصاب/ خراب شد/ و چادری که / از سر مادر سمیه کشیدند/ 
براساس یک واقعیت بود/ واقعیتی که مادر سمیه را/ به زمین پرتاب کرد/ و شما را/ تا قیامت/ شرمنده 
همسر شهیدش/ و من نیز براساس یک واقعیت الان دارم خون دل میخورم/ و براساس یک واقعیت است 
که امروز روزگار آزگاری است/ دروغ «درباره الی» بود/ من درباره این شیرزن راست نوشتم.
پ ن ۱:دل نوشت بالا از حسین قدیانی است...
پ ن ۲:امام علی (ع) می فرمایند: «کسی که به وقت یاری رهبرش در خواب باشد با لگد مالی دشمنش بیدار می شود» غرر الحکم